هوس کردم...
ساعت 11 شب بودوبرقا خاموش -داشتم تو اشپز خونه واست شیرعسلتو اماده میکردم که با ذوق اومدی گفتی: مامان راستی یادمون رفت به بابایی بگیم واسم لواشک وزیتون وکیم بخره فردا به بابایی بگی بره مغازه واسه مهرناز بخره مامان:حالا چی شد مامان یاد اینا افتادی مهرناز: اخه هوس کردم مامانی ...
نویسنده :
مامان مهرناز
0:01